بسیجی مانده ام
بسيجي مانده ام
من كتاب كربلا را خوانده ام
همچنان پاكم بسيجي مانده ام
يادگار جبهه هاي جنگي ام
بشنو از من قصه دلتنگي ام
مقصد ما كربلا بود آن زمان
كربلا آهن ربا بود آن زمان
بچه ها را تا خدا راهي نبود
ره به جز ذكر شبانگاهي نبود
اشك با چشمم حسادت مي نمود
گريه راه وصل او را مي گشود آن يكي بي دست و پا افتاده بود
او امانت را دگر پس داده بود
كربلاي فكه ها را ديده ام
فاو و خيبر، نينوا را ديده ام
دستهايم با مسلسل آشناست
خاك جبهه شاهدي بر مدعاست
در شلمچه عشق را تعبير بود
واژه ايثار را تفسير بود
چون شهادتها به چشمان ديده ام
عشق را در جبهه ها فهميده ام
چون شجاعت پا در اين ميدان گذاشت
ترس در ماواي دل رنگي نداشت
بچه ها را يك جهان ايثار بود
در همه شوقي ز يك ديدار بود
جعفر آن مرد خدا يادش بخير
اكبر آن درد آشنا يادش بخير
ما به خاك جبهه ها خو كرده ايم
عشق را پر از هياهو كرده ايم
حاج همت بس دليري آفريد
حبهه را روشن نمود از صد اميد
بس شهادت ها كه پنهان مانده اند
خاطراتي كه هميشه زنده اند
اي كبوترها چرا پر بسته ايد
بر كدامين گنبد و گلدسته ايد
عطر اينجا عطر و بوي كربلاست
عشقها پنهان در اين دشت بلاست
در دل اين سرزمين مظلوم هاست
يادمان از صحنه هاي كربلاست
عاقبت در پاي حق جان باختيد
پرچم اسلام را افراختيد
سنگر از عشق شما بس جانفزاست
كربلا با شورتان دردآشناست
آن همه ايثارها يادش بخير
خاطر پيكارها يادش بخير
خاك اينجا بستري از گنجهاست
شاهدي بر گريه هاي بي رياست
اشكها با من مدارا مي كنند
عقده ها را از دلم وا مي كنند
اشك ها با من هميشه هم دمند
گاه در شادي و گاهي در غمند
اين زمان اشك من از ايثارهاست
از دو صد مظلوم از پيكارهاست
آن جوانمردان كه بالا رفته اند
از زمين بر عرش اعلا رفته اند
اي شلمچه يادگار غربتي
زائرت را شاد كن با نوبتي
قصه خاك تو داغي بر دل است
شمع سوزان هزاران محفل است
دوستانت ترك كويت كرده اند
عاشقان دل را به سويت كرده اند
قصه خاك تو سوز كربلاست
يا چونان آئينه اي از نينواست
مدفن صدها شهيد خفته اي
كين چنين در اين زمين بشكفته اي
سالها با استخواني بوده اي
هم نشين با ميهماني بوده اي
گاه با خوشبوي عطر يك پلاك
مي بري ما را تو در آن سوي خاك
باغبان اين همه گل در كجاست
د ر شلمچه يا به خاك نينواست
داستان بچه ها پر ماجراست
لحظه هايش با حماسه آشناست
نخل ها از بس رشادت ديده اند
زندگي را در شهادت ديده اند
راستي تفسير اين ايثار چيست
قصه دل دادن و ديدار كيست
خاك اينجا سينه اي پر از غم است
شاهد ياران وليكن محرم است
پس بيا با ما در اين وادي ببين
لحظه اي بر خاك اين منزل نشين
ديگران را واگذار و ترك كن
لحظه اي اين خاك ها را درك كن
آن زمان با خاك همسو مي شوي
عاشق شيداي اين كو مي شوي
عطر اين كو غيرت و مردانگي است
زندگي با غيرت و فرزانگي است
سرزمين نور باشد اين ديار
خاك غيرت دارد و عطري ز يار
عشق در اين سرزمين مدفون شده
ليلي اينجا واله مجنون شده
پربها گنجي بود در اين زمين
عشق و ايثار و وفا در آن ببين
اين رهاورد حضور عشق اوست
روشن اين وادي به نور عشق اوست
كربلاي ديگري برپا شده
عشق در اين سرزمين پيدا شده نخل ها اينك چرا بي سر شدند
لاله ها پژمرده و پرپر شدند
اي شلمچه شيميايي گشته اي
عشق را ديدي هوايي گشته اي
صد كتاب داستان داري به دل
آبي يك آسمان داري به دل
از تو احساسم قويتر مي شود
با تو تا آن سوي باور مي رود
پاره اي از قلب مادر خاك توست
مي تپد در سينه و غمناك توست
ما به غربت از تو عادت كرده ايم
در تو احساس شهادت كرده ايم
زخم ها بر پيكرت كاري شده
خون ها در خاك تو جاري شده
عقده ها بگشا و اسرارت بگو
از رشادت هاي سردارت بگو
عقده بگشا در دل ما تاب نيست
در دل شبهاي تو مهتاب نيست
جان فداي خطه آزاد تو
ا ي كه شيريني و ما فرهاد تو
آن طرف نيزارها بود و نسيم
عطر خوشبوي توسل باشميم
خاك تو بوسيدم و قلبم شكست
داغ هجرت بر دل خونم نشست
كاروان راهي شد و جا مانده ام
دوستان رفتند و تنها مانده ام
من كتاب كربلا را خوانده ام
همچنان پاكم بسيجي مانده ام
شاعر: عباسعلی مرشدی پور